خیلی جمله ی خوبیست. دهان پرکن است. مخصوصا اگر به حجاب مقید باشی خیلی خوشحال می شوی وقتی این جمله را بشنوی. چیزی وجود داشته باشد به اسم حجاب که هم مصونیت باشد هم محدودیت نباشد. به به، به به!

مصونیت است. حرفی نیست. مجالی هم برای حرف زدن در این مورد نیست. سپر است در برابر هجوم نگاه های نابجای نامحرمان. طبیعی ست که این محافظت آثار خوبی به همراه دارد. کم هم نیستند این پیامدها.

اما حرف من بر سر بخش نخست این جمله است: “محدودیت نیست.” برداشت مخاطب از این حرف چیست؟ ساده اگر بخواهم بگویم معادل آن در اذهان عموم این جمله است: “جلو دست و پای آدم رو نمی گیره.”(1)

 

به نظر من کافی است کسی یک بار بر سر خود چادر سر کرده باشد تا بداند این جمله اصلا درست نیست. حجاب سخت است. چادر دست و پاگیر است و جلوی خیلی از فعالیت ها را می گیرد.

 

مثال خیلی ساده ای که برای خودم پیش آمده (و مطمئنم کم نیستند از این دست مثال ها) : منی که چادر بر سر می کنم، وقتی دوربین به دست می گیرم و می روم سراغ عکاسی از عکس گرفتنِ خیلی مکان ها محروم می شوم. از خیلی سوژه های خوب بالاجبار منصرف می شوم. چون امکان پذیر نیست. دروغ است اگر کسی بگوید با حجاب می توان همان کارهایی را انجام داد که بی حجاب.

اما همین محدودیت هاست که مصونیت من را تامین می کند. مگر هر محدودیتی بد است؟ مگر بناست ما در هرکاری آزاد باشیم و تا هرجا می خواهیم پیش برویم؟

اتفاقا چه خوب که خداوند با مکلف کردن چون منی به حجاب، حدود و مرزها را برایم مشخص کرده، خود به خود معلوم شده من کدام مکان ها می توانم بروم و کدام ها نه. چه فعالیت هایی را مجازم انجام دهم یا برعکس. چه خوب که خدا به وسیله ی محدودیات تکلیف من را واضح و شفاف تعیین کرده و مصلحت مرا در همین قید و بند ها در نظر گرفته است.

سخت است. محدودیت است. ولی چه خوب سختی و چه خوب محدودیتی ست …

(1) جا دارد به دنبال این رفت که دقیقا این جمله از چه زمانی باب شده و از کجا آمده و اصلا آیا منظور همانی ست که معمول افراد می پندارند؟ اما به فرض هم که اصل جمله معنای دیگری داشته باشد، مهم این است که اکنون برداشت عموم از این حرف چیست