سلام

همه ی ما ایرانی ها حتی ما دهه هفتادی ها و هشتادی ها میدانیم که جنگ تحمیلی ایران و عراق چه بوده و چقدر جوان در این جنگ به شهادت رسیدند.

در این هشت سال نقش زنان را هم نمی شود نادیده گرفت.

مثل این خاطره ای که الان میخوام درباره کمک مردمی و زنان بنویسم.

این خاطره را همین الان از زبان مادرم میخواهم نقل کنم که زمانی شاهد این صحنه و حرکت مادرشوهرش بوده.

مادربزرگی که خود مادرشهید است و شهریور ماه1394 نیز خودش به دیدار حق شفات.

مکان: ایران-خوزستان-دزفول-پادگان شهید باکری- پایگاه چهارم شکاری

مامانم میگفت وقتی که عراقیها پادگان شهید باکری را بمباران کردند مصدومین را خیلی سریع سوار بر آمبولانس های ارتشی کرده بودند به طوریکه در آمبولانس بسته نشده بود و همه مصدومین روی هم قرار داشتند و وقتی به پایگاه چهارم شکاری نیروی هوایی انتقال داده میشدند ما آنان را میدیدم.

بعد که اطلاع دادند تا هرچه وسیله هست مانند پارچه و چوب لباسی و غیره را به بیمارستان برای کمک ببرند.مادربزرگ من نیز هرچه پارچه تمیز بود از دور پتو ها باز کرد و به همراه چوب لباسی به بیمارستان پایگاه برد و خودش هم همانجا برای کمک به پرستاران زحمت کش ماند.

.

.

.

و چه حیف که این افراد یکی یکی دارن از جمع ما میرن