باعرض پوزش برای اینکه این چندوقته نتونستم مطلب خوبی پیداکنم وتووبلاگم بنویسم می خواستم براتون تعریف کنم که چندوقت پیش فرمانده بسیج مدرسمون که خودش یکی ازدانش آموزاست بهم خبرداد که اسممو داده به بسیج که تابستون برم توکلاسای بسیج دانش آموزی شرکت کنم وسرحلقه ی معرفیت بشم یعنی یه درسایی روبهمون میگن که انشالله بتونیم بعداتومدرسه هامون اجراشون کنیم خلاصه بعدازکلی پشت گوش انداختن فرماندمون گفت که فردای اون روزحتما دیگه برم ما هم پاشدیم رفتیم بسیج دانش آموزی شهرمون .خوب موقعی رسیدم آخرجلسه بودتا اونجاییش فهمیدم که می خوان ببرنمون سه روزخرم آبادتویه اردوگاه .واسه این میگم خوب موقعی رسیدم آخه اگه قراربودزودبرسم بایداین حرفایی روکه درعرض یک ربع یادگرفتم تازه خسته هم شدم رو بایددرعرض یک ساعت شایدم بیشترفرا میگرفتم که دیگه مخم هنگ میکرد.
خوب حالاهمه ی ایناروگفتم که به اینجابرسم که بگم من ازفرداسه شنبه 7/4/1390تاپنجشنبه مورخ 9/4/1390 ازحضورتون مرخص میشم تاحالاهم هرروزبه وبلاگم سرمیزدم ولی مطلب نداشتم که بذارم تو وبلاگ فقط لطفادعاکنیدکه به سلامتی برگردیم وبتونیم یه چیزایی یادبگیریم.
یاحق