آرایشگاه فکه

تشنه ام .... این روزها تشنه ی خاکم .... به دکترها باشد حتما می گویند آهن بدنم کم شده که خاک می خواهم .... اما اعتقاد من این است ، آهن خون که بالا برود تنها درمان آن خاک است .... خاک داغ .... خاک خاک ...

یکی مرا ببرد طلائیه .... می ایستم سر دوراهی تا اتوبوس سه راهی شهادت از راه برسد ..... خدا کند خالی باشد ... آخر من و بار گناهم خودمان می شویم صد اتوبوس .......

باید بروم آنجا ... می فهمید! .... "باید" .... باید بنشینم روی خاک .... باید خاک مرا آدم کند .... من از خاکم ..... خاک هم مرا نپذیرد که باید بروم بمیرم .....

چقدر زیباست دم عید در آرایشگاه فکّه آفتاب سوخته شوی و با لپ های قرمز تمام عید را بگذرانی و کم کم پوست بندازد صورتت و همه فکر کنند این آخرین مد ماهواره است .....

آری... این آخرین مد ماهواره‌ی عشق است که تنها به عاشقان می آید .....

می خواهم سهم گریه ی امسالم را "یا زهرا(س)" کنم توی فضای فتح المبین ....... و بهترین خواب عمرم را بی خیال شوم در صفای شامگاه دوکوهه و بنشینم بالای سر قبرم و روضه بخوانم صفای گردان تخریب را ........

تمام فاکتورهای عشق خونم از تنظیم افتاده ..... بیمارستان صحرایی ، لطفا....

...........آخر... من .... بچّه ی .... جنگم.




      

شنبه بود..

مادربزرگ دولادولا پرتغال های تازه خریده شده را جلوی پایش گذاشتو خودش کنارشان نشست و شروع به جدا کردن میوه های خراب از تازه کرد..گوشش به سخنانی که از رادیو به گوش میرسید بود.صدای خطبه آرشیوی امام جمعه شهرش بود.

جسم مادربزرگ انگار آنجا نبود، اشک میریخت. هرقطره اشک مادر ارزش طلا دارد.

زیر لب غرغر میکرد به حجاب های نداشته و تیپ های غربی! حس میکرد خون پسرِشهیدش را دارند فنا میکنند..

نوه اش از مدرسه رسید..

مادربزرگ پَکَر بود..

تلفن به صدا در آمد، نوه گوشی را برداشتو بعد از کمی سوالوجواب گوشی به دست مادر بزرگ رسید..

رنگ مادر بزرگ گشوده شد..میگفت انگار صدایت را میشناسم! از تعارف ها معلوم بود که قرار است مهمان بیاید

مکالمه که تمام شد نوه پرسان پرسان از مادربزرگ جویای اطلاعات فردِ پشت خط بود!

اما مادربزرگ شَعَف داشت!

گفت از بنیادشهید بود، میخوان بیان به دیدنم..مثل همیشهتبسم

هول کرده بودو خانه را آماده پذیرایی میکرد..

ناگهان بغضش ترکید.....

خدارا شکر میکرد که به او فرزند پسر عطا کرده..

از قیافه اش معلوم بود که

خدارا شکر میکند که هنوز هم کسانی هستند که قدر قطره قطره خونِ شهدا را میدانند..

خدارا شکر میکند که خانه ای هست که کسی را به آنجا دعوت کند..

بعد از گذشت دقایقی صدای زنگ در به گوش رسید..

نوه بلند شدو در را با افتخار گشود..

مادر بزرگ چادرش را به سر کردو به استقبال رفت..

نوه شاهدِ رفتن مادربزرگ در آغوش خانمی که از طرف سپاه آمده بود ، بود.

نوه به یاد زمانی که همراه مادربزرگ به نماز جمعه میرفت افتاد،مادربزرگ همیشه کمی خوراکیِ برای بچه ها به همراه داشت.

نوه یاد زمانی افتاد که با مادربزرگ به راهپیمایی میرفتند..با اینکه گاهی مادربزرگ ازجمعیت عقب میماند ولی شعارهارا بلند میگفتو عکس فرزند شهیدش همیشه همراهش بود..

آه....نوه چقدر مادربزرگش را دوست میداشت..

.

.

نویسنده: یه بسیجی(خودم)

.

.

دیدار با خانواده شهدا در سال های جنگ تحمیلی:

فاتحه خوانی مسئولین بر سر مزار ها :




      

چفیه یعنی عطر شبهای نماز

هجرت از دل تا سرای بی نیاز

 

چفیه یعنی سیرِ از دل تا به حق

جان نثاری تا بناگوشِ رمق

 

چفیه یعنی شب میانِ آب و رود

چفیه یعنی گریه و اشک و سجود

 

چفیه یعنی سوره والعصر و دهر

روشنائیها و آذین های شهر

 

چفیه یعنی بوسهء پروانه ها

بر لب گلها به هنگام دعا

 

چفیه یعنی چکه چکه اشک دل

بر سر جام دعایی متصل




      

وقتی موشک عراقی
پا توی کفش های حاجی فیروز می کند
میان خانه تکانی مردم
شهر
ناجوانمردانه می لرزد
ما باور می کنیم هر دروغ سیزدهی را
وقتی سیزده
شمار عاشقان کوچکی باشد
که زود جاودانگی را آموختند
تمام شهر شنیدند صدای بالهایتان را
وقتی که سیمرغ مدهوش پروازتان بود و
پیران روزگار حسرت کش یک نمازتان
حالا که بچه ها شب هایشان را لایک می کنند پای صفر و یک های دنیای مجازی
دل  بیشتر هوای خوابیدن روی قالی های قدیمی مسجد می کند
حالا
زیر نگاه عکس های کوچکتان
باید تکبیره الاحرام عاشقی بست و قد قامت خدمت
تا لبخند کودکانه تان
- عاقلانه تر از تمام فیلسوف های جهان -
راه نمای بودنمان باشد

 

شاعر: زهرا آراسته نیا

 




      

بسم رب الشهداء

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تقدیم به سیزده نوجوان شهید مسجد نجفیه ی دزفول که در

شب 19 اسفند 1359 در اثر موشک باران رژیم بعثی عراق

آسمانی شدند...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ماه، در دامن شب غرق تماشا شده بود

سحر از غربت آیینه هویدا شده بود

نفس باد پر از عطر اقاقی ها شد

غنچه ی حادثه در دایره ی شب وا شد

قسمت این بود که آیینه ترک بردارد

داغ یک حادثه را بر دلمان بگذارد

مشت کینه که به پیشانی آیینه نشست

سیزده تکّه شد آیینه دل شهر شکست

سیلی موشک شب تا به روی ماه افتاد

بر لبان همه ی شهر فقط آه افتاد

آسمان داشت در این قصّه جنون می بارید

همه ی شهر در حادثه خون می بارید

آه! در باغچه مان لاله ی پرپر جاری ست

چقدَر روی زمین بال کبوتر جاری ست

ابرها در غم این حادثه باران زادند

گرچه رفتند شهیدان، همه طوفان زادند

سیزده مرتیه در خویش شکستن کم نیست

سیزده مرتبه از پا ننشستن کم نیست

دست شب آمد و آیینه زمین گیر شد و -

سیزده مرتبه این حادثه تکثیر شد و -

آسمان از شتک خون شما آذین بست

داغ اسفند به پیشانی فروردین بست

سیزده مرتبه در حنجره ها بغض شکست

بند بند دل دزفول در این غصّه شکست

***

زیر بار غمتان شانه ی ما خم شده بود

همه ی شهر در آن روز محرّم شده بود

زیر تابوت شما گریه کنان می رفتیم

خسته بودیم، وَ با قدّ کمان می رفتیم

کار هر روزه ی ما گریه و زاری می شد

صورت آینه هر روز اناری می شد

***

نوجوانان سفرکرده علی یار شما

پرکشیدید خداوند نگهدار شما

 

شاعر:حسین سنگری


 

 

آسمانی ها:
غلامرضا صارمی نیا، 11 ساله
 محمود سعادتی زارع،  12 ساله
 محسن افشار نیا ، 13 ساله
 مصطفی رجول دزفولی، 13 ساله
 غلامرضا ملک، 13 ساله
 غلامعلی دیناروند، 13 ساله
 علیرضا حلیمی، 13 ساله
 مرتضی صارمی نیا، 14 ساله
 غلامعلی دزفولیان، 14 ساله
 غلامحسین دستوری، 15 ساله
 عبدالنبی اکبرنیا، 16 ساله
 علی غلامی، 21 ساله
 غلامرضا سپهری، 22 ساله

 

یا علی





      
   1   2      >


پیامهای عمومی ارسال شده

+ سلام مادرم میگفت: در یکی از شب های سرد زمستانی 59 همه خانواده در زیرزمین خانه (شَوادون) نشسته بودیم و سعی میکردیم موج رادیو عراق را پیدا کنیم تا از زبان دشمن اوضاع جبهه را بشنویم یا که ببینیم می گوید الف دزفول چند خانواده ازفامیل هم درزیرزمین ماپناه گرفته بودند. نامزدبرادرشوهرشهیدم هم آنشب پیش مابود... . . *بقیه در لینک..کلیک رنجه بفرمایید*



+ از ازل فاطمه مادرم بوده<br>پسرش مونس و دلبرم بوده<br>روز محشر اگرم پسر نگه<br>میگه این غلام اکبرم بوده<br>زیر آتیش گناه و معصیت<br>بزم ماتم تو سنگرم بوده<br>اولین خیمه‏ای که برات زدم<br>با چادر نماز مادرم بوده<br>با همه شکستگی خوشم بگی<br>این شکسته کبوترم بوده<br>بعد مرگم میدونم همه میگن<br>یا حسین جمله آخرم بوده



+ سلام دوستان....اومدم بگم که من همون اف1 هستم به آدرس: http://kolbehf1.parsiblog.com

+ مقام معظم رهبری : « بسیجی ، آن جایی که جای علم است ، جای تحقیق است ، جای صبر کردن بر مشکلات نوآوری علمی است از ‏جان و ذهن خودش مایه می گذارد »



+ سلام.....5شنبه است.....یادی از اهل قبور کنیم!.....حتی با یک صلوات........



+ قطعه گم شده ای از پر پرواز کم است/ یازده بار شمردیم و یکی باز کم است/ این همه آب که جاریست نه اقیانوس است/ عرق شرم زمین است که سرباز کم است....



+ الحق که به ما درس وفا داد حسین (ع) **** هر چیز که داشت بی‌ریا داد حسین (ع) **** یعنی که تأملی کنید ای یاران ! ****آن هستی خود زکف چرا داد حسین (ع)؟



+ سیاهی ها زیاد می شوند کم کم... سپیدی ها هم... دل من سیاه سیاه است... اما نه از جنس سیاهی های پرچم های "یا حسین " تو...



+ .....



+ اطاعت از فاطمه علیه السلام بر تمامی آفریدگان خدا از جن و آدمیان و پرندگان و وحوش و پیامبران و فرشتگان واجب است(امام باقر(ع))




[Designed By Ashoora.ir    مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ ]