بسم رب الشهدا و الصدیقین

خاطره از دبیر و دانش آموز شهید

من کودکی دوازده ساله هستم و در زمان دفاع مقدس هنوز به دنیا نیامده بودم .عکس شهدا را روی تابلو های بزرگ کنار جاده های ورودی اندیمشک و روی دیوار بعضی از خانه ها و روی سنگ مزار شهدا در بهشت زهرا دیده ام .

بعضی از خیابان ها یا مدارس نیز به نام شهدا هستند . مادرو پدر از خاطرات زمان جنگ برایم گفته اند .مادرم از دایی شهیدم و او از دبیر دینی و قرآن راهنمایی اش و هم کلاسی هایش تعریف می کرد :

"دبیرشان که نماز خواندن را یاد می داد و از یکی از دانش آموزان دعای قنوت را پرسید و او هم خیلی سریع جواب داد :" رب زدنی علما " و زود نشست . دبیر دوباره پرسید یک دعای دیگر هم بگو و او " ربنا اتنا فی الدنیا حسنه وفی الاخره حسنه و قنا عذاب النار " را گفت و یک ماه بعد در عملیات خیبر هم دبیر و هم دانش آموز هر دو دعای دیگر شان مستجاب شد که " اللهم ا رزقنا شهاده فی سبیلک."

دبیر شهید:"عبدالمهدی ضیائی فر " 

یادشان گرامی باد و روحشان شاد .

 

نویسنده : محمد مهدی زکالوند . کلاس پنجم . دبستان شهید مدرس.شهرستان اندیمشک





      

دزفول افرادی چون ستارگان تابان داشته ، مردانی عارف و مقدس و زاهد متقّی مانند سید کاشف و مولا علیخان قاری و حاج شیخ سلیمان و سید محمد علی نجفی و   محمد علی جولا و مانند اینان هم تربیت کرده است .

 او داستانی دارد که در بیست و چهار سال قبل ، در دزفول از ثقاب دانشمندان آن شهر شنیده‏ام و بعد در کتاب « الشمس الطالعه » و کتاب شرح زندگی« شیخ انصاری » دیده‏ ام ، آنها نقل می‏کرده ‏اند : آقای حاج  « محمد حسین تبریزی » که از تجّار محترم تبریز بوده و فرزندی نداشته و آنچه از وسایل مادّی از قبیل دارو و دوا برایش ممکن بوده استفاده کرده و بازهم دارای فرزندی نشده می‏گوید : من به نجف اشرف مشرّف شدم و برای قضاء حاجتم به مسجد سهله رفتم و متوسل به « امام زمان » علیه السلام گردیدم ، شب در عالم مکاشفه دیدم، که آقای بزرگواری به من فرمودند :

برو دزفول نزد « محمدعلی جولاگر » ( بافنده) تا حاجتت برآورده شود . من به دزفول رفتم و از آدرس آن شخص تحقیق کردم ، به من او را نشان دادند وقتی او را دیدم ، از او خوشم آمد زیرا او مرد فقیر روشن ضمیری بود ، مغازه‏ی کوچکی داشت و مشغول کرباس بافی بود. به او سلام کردم ، او گفت : علیک السّلام آقای حاج محمدحسین حاجتت برآورده شد ، من از آنکه هم اسم مرا می‏دانست و هم گفت : حاجتت برآورده شده تعجب کردم و از او تقاضا نمودم ، که شب را خدمتش بمانم.

گفت : مانعی ندارد .

ادامه مطلب...


      

 

گل تقدیم شما

 

نام و نام خانوادگی: مهدی باکری

 

فرزند: فیض الله

 

شماره شناسنامه: 16

 

ولادت: فروردین ماه 1333 شمسی - میاندوآب

 

1352: ورود به دانشگاه تبریز در رشته مهندسی مکانیک و آغاز فعالیت ها و مبارزات سیاسی

 

1356: فارغ التحصیل رشته مکانیک از دانشگاه آذر آبادگان تبریز

 

1357: ترک پادگان محل خدمت سربازی در آستانه پیروزی انقلاب با فرمان عمومی امام

 

1358: عضویت در سپاه و سازماندهی این نهاد در آذربایجان غربی و دادستان دادگاه انقلاب ارومیه

 

15/5/ 1359: انتصاب به سمت شهردار ارومیه

 

2/7/ 1359: عضو شورای جهاد سازندگی آذربایجان غربی

 

9/8/1359: باز گشت به سپاه و مبارزه با منافقین و معاندین تجزیه طلب با سمت فرمانده عملیات سپا ه آذربایجان غربی

 

11/8/1359: ازدواج باخانم صفیه مدرس

 

12/8/1359: عزیمت به مناطق جنوب( ایستگاه 7 آبادان)

 

5/7/1360: حضور در عملیات حصر آبادان ( ثامن الا ئمه)

 

01/01/1361: معاون فرماندهی تیپ 8 نجف اشرف در عملیات فتح المبین

 

01/02/1361 :معاون فرماندهی تیپ 8 نجف اشرف در عملیات بیت المقدس(فتح خرمشهر)

 

22/04/1361: فرمانده همه تیپ های 31عاشورا در عملیات رمضان(شلمچه)

 

09/07/1361: فرمانده لشکر 31عاشورا در عملیات مسلم بن عقیل(سومار)

 

17/11/1361: فرمانده لشکر 31عاشورا در عملیات والفجر مقدماتی(فکه و چزابه)

 

21/01/1362: فرمانده لشکر 31عاشورا در عملیات والفجر1 (فکه و میسان)

 

29/04/1362: فرمانده لشکر 31عاشورا در عملیات والفجر2(پیرانشهر ـ حاج عمران)

 

27/07/1362: فرمانده لشکر 31عاشورا در عملیات والفجر4(پنجوین)

 

03/12/1363: فرمانده لشکر 31عاشورا در عملیات خیبر(جزایر مجنون)

 

19/12/1363: فرمانده لشکر 31عاشورا درعملیات بدر(هورالهویزه)

 

25/12/1363: پس از سالها پایداری سرانجام در عملیات بدر در منطقه هورالعظیم(آبهای دجله) در نبردی تن به تن با خیل عظیم نیروهای دشمن حماسه عاشقانه خویش را به نمایش گذاشت و در اثر اصابت گلوله از ناحیه سر مجروح گشت و پیکر بی جانش در زورقی شکسته به دریا پیوست.




      
<      1   2      


پیامهای عمومی ارسال شده

+ سلام مادرم میگفت: در یکی از شب های سرد زمستانی 59 همه خانواده در زیرزمین خانه (شَوادون) نشسته بودیم و سعی میکردیم موج رادیو عراق را پیدا کنیم تا از زبان دشمن اوضاع جبهه را بشنویم یا که ببینیم می گوید الف دزفول چند خانواده ازفامیل هم درزیرزمین ماپناه گرفته بودند. نامزدبرادرشوهرشهیدم هم آنشب پیش مابود... . . *بقیه در لینک..کلیک رنجه بفرمایید*



+ از ازل فاطمه مادرم بوده<br>پسرش مونس و دلبرم بوده<br>روز محشر اگرم پسر نگه<br>میگه این غلام اکبرم بوده<br>زیر آتیش گناه و معصیت<br>بزم ماتم تو سنگرم بوده<br>اولین خیمه‏ای که برات زدم<br>با چادر نماز مادرم بوده<br>با همه شکستگی خوشم بگی<br>این شکسته کبوترم بوده<br>بعد مرگم میدونم همه میگن<br>یا حسین جمله آخرم بوده



+ سلام دوستان....اومدم بگم که من همون اف1 هستم به آدرس: http://kolbehf1.parsiblog.com

+ مقام معظم رهبری : « بسیجی ، آن جایی که جای علم است ، جای تحقیق است ، جای صبر کردن بر مشکلات نوآوری علمی است از ‏جان و ذهن خودش مایه می گذارد »



+ سلام.....5شنبه است.....یادی از اهل قبور کنیم!.....حتی با یک صلوات........



+ قطعه گم شده ای از پر پرواز کم است/ یازده بار شمردیم و یکی باز کم است/ این همه آب که جاریست نه اقیانوس است/ عرق شرم زمین است که سرباز کم است....



+ الحق که به ما درس وفا داد حسین (ع) **** هر چیز که داشت بی‌ریا داد حسین (ع) **** یعنی که تأملی کنید ای یاران ! ****آن هستی خود زکف چرا داد حسین (ع)؟



+ سیاهی ها زیاد می شوند کم کم... سپیدی ها هم... دل من سیاه سیاه است... اما نه از جنس سیاهی های پرچم های "یا حسین " تو...



+ .....



+ اطاعت از فاطمه علیه السلام بر تمامی آفریدگان خدا از جن و آدمیان و پرندگان و وحوش و پیامبران و فرشتگان واجب است(امام باقر(ع))




[Designed By Ashoora.ir    مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ ]