عبدالحسین گندم چین جوان دزفولی بود که بعداز شهادت پسرخاله اش ( هوشنگ آراسته نیا ) کمربند نظامی (فانوسقه) او را به کمر بست و آماده رفتن به جبهه حق علیه باطل در سال 1359 شد.
مادرش به عبدالحسین که پسربزرگش بود بسیارعلاقه داشت و اصلاً راضی به جبهه رفتن او نمیشد.
هنگامی که شهید به مرخصی می آمد مادر با خوشحالی می گفت نذرش نزد حضرت ابوالفضل(ع) قبول شده و گوسفندی را جلوی پای او قربانی میکرد اما عبدالحسین لبخندی میزد و آرام طوری که مادر بشنود میگفت: در جبهه بارها نزدیک بود شهید شوم و تعجب میکردم که چگونه اتفاقی برایم نمی افتد؟! حال میفهمم که نذرهای شما نمیگذارد به آرزویم برسم.
اواخر سال 60 بود و بعداز عملیات آزادسازی بستان که عبدالحسین جوان 19 ساله که چندامتحان از کلاس دوازدهم را هم داده بود که سالها بعد به او دیپلم افتخاری دادند وارد گروه تخریب شد و بالای صفحه با خط درشت نوشته بود:
اولین اشتباه آخرین اشتباه
در عملیات فتح المبین جوان برومند دزفولی شرکت داشت و روز چهارم فروردین که برای استراحت به خانه آمد از مادر خواست که دیگر نذر حضرت ابوالفضل(ع) برایش نکند و روز دهم فروردین هنگامی که مادر تنها در حیاط خانه نشسته بود و سبزی پاک میکرد در حالی که نورآفتاب گرمای مطبوعی را به وجود مادر میبخشید ناگهان یک مرد به نظرش می آمد که جنازه ای را در دست دارد و از همه جای آن جنازه مروارید می بارد مادر درحالی که میلرزید گفت خدایا اگر این جنازه پسر من عبدالحسین است کاری کن که زیرپای عراقی ها نیفتد و بعد مرد و جنازه رو به آسمان می روند و از نظر مادر محو میشوند.
مادر آن روز دیگر آرامش نداشت و می دانست که اتفاقی برای پسرش افتاده اما به روی خود نیاورد تا فردا که از طرف سپاه خبر شهادت عبدالحسین گندم چین را آوردند و گفتند همان دیروز ساعت 10 صبح در حال خنثی کردن، مین منفجر می شود و روح بلندش به آسمان می رود.
شهید عبدالحسین گندم چین اینگونه از مادر خود اجازه شهادت گرفت.
روحش شاد
وصیت نامه آن شهید: